بایگانی روزانه: 15/10/2012

اشتباه…

دكمه هاي پيراهنم را با عجله بستم.يك نيم ساعتي دير از خواب بيدار شده بودم و اگر نمي جنبيدم باز رئيس گير ميداد و من مجبور ميشدم براي صدمين بار استعفا كنم.رشته هاي ارتباطي من با اداره خيلي سست تر از آنيست كه فكرش را بكنيد.من منتظر يك بهانه يا شايد هم يك فرصت ام كه بزنم بيرون و آنها هم منتظر يك جانشين كه من را بيندازند بيرون!!يك چنين هماهنگي در ميان قطب هاي مخالف نوبر است و اگر بگويم كه با اين وضعيت پانزده سال سابقه كار دارم احتمالا جنبه دراماتيك موضوع ته مايه هاي طنز پيدا ميكند…انشاء الله كه هر دو به آرزويمان برسيم…اينجوري آنها از شر يك كارمند بي انضباط خلاص ميشوند و من هم از شر يه ديسيپلين آدم آزار…

باز هم حاشيه رفتم…دكمه ها را تا ته كه بستم يك دكمه اضافه داشتم كه ما به ازايش سوراخي نبود.نفهميدم كه دكمه اضافه آورده ام يا سوراخ كم آورده ام!!اين پيراهن را صدها بار پوشيده بودم و هميشه همه چيز درست بود.سوراخ هم كه پر ندارد بپرد.دكمه هم كه پرنده كوچك خوشبختي نيست كه بنشيند انتهاي پيراهن ما…تازه اگر هم بخواهد بنشيند بايد سر شانه مان بنشيند و يك سوراخ هم با خودش بياورد!…حتما اشتباهي رخ داده بود.هنوز خواب از كله ام بپريده بود و لابد اشتباه كرده ام.ناچار مسيري را كه رفته بودم يكي يكي برگشتم و در كمال ناباوري سوراخ كمشده را آن بالا،كنار يقه مان پيدا كردم!باور ميكنيد؟آن پائين لازمش داشته باشيد و آن بالا پيدايش كنيد!!تازه آن سوراخ بالائي هم دكمه اش گم شده بود…مصيبت…

نبوغ ذاتي ام ميگفت اشتباه كرده ام ، وقت كم است و توي اداره خلق ات را تنگ ميكنند ولي چاره اي نبود…اينجوري نميشد ادامه داد…

اشتباه كرده بودم و كل مسير را بايد برميگشتم و از نو شروع ميكردم…

بیان دیدگاه

دسته امان از اين موجود دوپا